ای شه تنگ قبایان مه زرین کمران از جامی غزل 721

ای شه تنگ قبایان مه زرین کمران

1 ای شه تنگ قبایان مه زرین کمران سرور کج کلهان خسرو شیرین پسران

2 مرهم سینه بی کینه آشفته دلان مردم دیده غمدیده صاحبنظران

3 تا کی افتم به رهت آه زنان اشک فشان تا کی آیم به درت نعره زنان جامه دران

4 گذری کن به سر عاشق مهجور که هست محنت عاشقی و دولت خوبی گذران

5 با خیال تو سحر معذرتی می گفتم کای شده مونس تنهایی خونین جگران

6 خویش را شهره به عشق دگران می سازم تا نگویند حدیث من و تو بی خبران

7 گفت جامی چو دلت شیفته ماست چه باک گر به تلبیس شوی شهره به عشق دگران

عکس نوشته
کامنت
comment