نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست از سعیدا غزل 150

نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست

1 نشئهٔ آب حیات از لعل شکرکام اوست هر دو عالم را فصاحت بستهٔ دشنام اوست

2 آفتاب از پرتو عکسش نشانی می دهد ساغر سرشار معنی، جرعه سنج جام اوست

3 خویش را همرنگ زلفش گفت و عنبر شد خجل روسیاهی های او آخر ز فکر خام اوست

4 باغبان گل را به یاد عارضش جا داده است در چمن مقصود از سرو سهی اندام اوست

5 آسمان جام از آن روزن جدا گردیده است آفتاب افتاده خشتی از کنار بام اوست

6 باد سرگردان و بحر آشفته و عالم خراب ای سرش گردم چه حال است این که در ایام اوست؟

7 تلخ می گوید به گوش نرگس بیچاره گل تا در این گلشن نوای شوخی بادام اوست

8 لایق حق غیر حق از کس نمی آید بجا چشم خاص و عام لیکن بر سر انعام اوست

9 هست عالم ها سعیدا در خم زلفش نهان صبح امید سعادت در کنار شام اوست

عکس نوشته
کامنت
comment