نشئهٔ سرشار چشم مست ساقی کار کرد از سعیدا غزل 253

نشئهٔ سرشار چشم مست ساقی کار کرد

1 نشئهٔ سرشار چشم مست ساقی کار کرد راه ناهموار هستی را به ما هموار کرد

2 غنچه شد آشفته و زاری کنان از خویش رفت بسکه بلبل در گلستان ناله های زار کرد

3 خواب غفلت برده بود از هوش ما را لیک دوش گفتگوی مردم چشم بتان بیدار کرد

4 سر دگر بیرون نیارد همچو گنج از زیر خاک هر که عیب مفلسی ها را به ما اظهار کرد

5 بادهٔ شب برده بود از کار ما را لیک صبح طرفه جام پر ز آب و آتشی در کار کرد

6 همچو خفاش از رخ خورشید تابان کور بود عشق بازی های ما را آن که او انکار کرد

7 دست بی باکان سعیدا کی رسد بر دامنش نازنینی را که عصمت گرد او دیوار کرد

عکس نوشته
کامنت
comment