1 میخورد هر ذره ما پیچ و تاب محشری در هر دم ما مضمر است
2 با سکندر خضر در ظلمات گفت مرگ مشکل ، زندگی مشکل تر است
1 ای فراهم کرده از شیران خراج گشته ئی روبه مزاج از احتیاج
2 خستگی های تو از ناداری است اصل درد تو همین بیماری است
1 ملتی را رفت چون آئین ز دست مثل خاک اجزای او از هم شکست
2 هستی مسلم ز آئین است و بس باطن دین نبی این است و بس
1 آنچنان قطع اخوت کرده اند بر وطن تعمیر ملت کرده اند
2 تا وطن را شمع محفل ساختند نوع انسان را قبائل ساختند
1 مثل آئینه مشو محو جمال دگران از دل و دیده فرو شوی خیال دگران
2 آتش از ناله مرغان حرم گیر و بسوز آشیانی که نهادی به نهال دگران