1 می خورد طعمه های رنگارنگ خواجه از کسب اشتهای دروغ
2 می دمد بادهای ناخوشبوی معده بر سبلت وی از آروغ
3 نگشاید فقیر روزه خویش جز به نان جوین و تره و دوغ
4 می شود هرچه می خورد نوری که رسد زان به آفتاب فروغ
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 چون سلامان را شد اسباب جمال از بلاغت جمع در حد کمال
2 سرو نازش تازگی را سر گرفت باغ لطفش رونق دیگر گرفت
1 آن موسوس بر لب دریا نشست تا کند بهر تقرب آبدست
2 دید دریایی پر از ماهی و مار چغز و خرچنگش هزار اندر هزار
1 اینکه گفتم حال فرزند نکوست کش به اصل خویش پیوند نکوست
2 آن که باشد بد سگال و بد سرشت در سرشت او هزاران خوی زشت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **