- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دارای شرق و غرب که جود و وقار تو دریا و کوه را همگی برد آب و سنگ
2 میراند با لطافت طبعت حدیث آب صد پی برآمد از حسرت پای او به سنگ
3 میگردد از خجالت قدرت فلک کبود میآید از حلاوت لطفت شکر به تنگ
4 معدوم گشت به فتنه به عهدت از آن شدست پنهان به کنجهای دهان بتان شنگ
5 گر نیستی صقالت رایت ز آه حلق بودی گرفته آینه آفتاب زنگ
6 آنکس که چین و زنگ به شمشیر میگرفت از بیم تو گرفت رخش چین و تیغ زنگ
7 خلقت ز رشک در جگر مشک کرد خون قهرت ز سهم از رخ مریخ برد رنگ
8 ازراق خلق را سر کلک تو شد ضمان ابواب فتح را دم رمح تو شد خدنگ
9 شاها فراق حضرت هوشنگی شما یکبارگی ربود ز ماه صبر و هوش و هنگ
10 حرمان خاک پای تو کاب حیات ماست حقا که کرد شهد حیات مرا شرنگ
11 تا ز آستان شاه جدا کردم آسمان با مهر بس به کینم و با آسمان به جنگ
12 از من سوال کرد خرد کز رکاب شاه بهر چه باز داشتی ای بی حفاظ چنگ
13 گفتم ز درد پا و ز سرما، به تاب رفت گفتا که بس کن این سخن سرد و عذر لنگ
14 دوری به اختیارگر از قرب آفتاب جوید فرو رواد عطارد به خاک ننگ