-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مشتاق لقا روی نظر باز نگیرد هرگز قدم از بیم خطر باز نگیرد
2 جز دیدن خوبان ندهد باصره را نور کس دوستی از دیدهء سر ، باز نگیرد
3 صاحب نظر آن است ست که چشم از همه عالم بردوزد و از یار نظر باز نگیرد
4 پاکان که نظرشان همه خیرست ز فرزند لیکن پسری میل ز سر باز نگیرد
5 ما را مکن ای مدعی از روی نکو منع کز کبک حذر کردن ، در باز نگیرد
6 تا زنده شود دوست به بوی نفس دوست نوش از دهنِ همچو شکر باز نگیرد
7 حکمی ز ازل رفت یقین دان که چنین حال گردون به قضا نیز و قدر باز نگیرد
8 فرزند که عاشق شد از او کار نیاید در گوشِ دلش پند پدر باز نگیرد
9 بر بادیهء آتشِ عشق آنکه گذر کرد آب از دهن تشنه جگر ، باز نگیرد
10 در پای نزاری مشِکن نیزه تشنیع کو دست ز دامان سحر باز نگیرد
11 باری ز من این پند درین شهر بگویید تا خانه نشین بار سفر باز نگیرد