-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ای مقادیر فضل و افضالت بیش از اندازۀ بیان رهی
2 اندرین روزها که گشت هوا نا خوش و سرد هم بسان رهی
3 بس که هر دم ز لشکر بهمن لرزه افتد بر استخوان رهی
4 بیم آنست حاش من یسمع کآورند از عدم نشان رهی
5 چاکران را بنزد مخدومان عذرها هست خاصه آن رهی
6 گر تن از خدمت تو محرومست لازم حضرتست جان رهی
7 گر چه شد بسته این زبان چو آب از دم سرد در دهان رهی
8 نفس ز مهریر می خواهد عذر تقصیر از زبان رهی