1 ای نفس چو کشت عمر در خوشه نشست جان از مدد نشاط بی توشه نشست
2 در گوشه عافیت نشین باقی عمر کآنکس ز میان رست که در گوشه نشست
1 به وقت صبح نشیند کسی چنین بیکار مخسب ساقی و برخیز جان باده بیار
2 در آب بسته فکن از صراحی آتش تر که زود بگذرد این خاکدان باد وقار
1 به جان بریم ترا سجده تا به سر چه رسد نثار پای تو سرهاست تا به زرچه رسد
2 ترا ز نور جلالت نمی توانم دید به چشم جان به سرت تا به چشم سر چه رسد