1 ای قتل مرا کشیده مژگانت صف هر تیری ازان جان مرا کرده هدف
2 جز آنکه دران ورطه شود عمر تلف زان صف نتوان رفت برون هیچ طرف
1 بیروی تو شد تیره از اشک مرا شبها روشن نشود شبها بیماه ز کوکبها
2 از تیرگی هجرت شد روز و شبم یکسان کز شب سیهم روز است وز روز سیه شبها
1 چو سرخوشم دگر ای پیر دیر از کرمت خوش است گر سر خود بر ندارم از قدمت
2 چه عیب دمبهدم ار خاک کوی دیر شوم ز نشئهای که دهد بادهای دمبهدمت