1 ای دل چو حجاب و پرده در کار بسی است خون خورکه درین حجاب خون خوار بسی است
2 چون در ره او خرقه و زنار بسی است از دیده نهان است که اغیار بسی است
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 چو میرفتند بر بالای کهسار نسیم صبحدم آمدبه گلزار
2 به دامانش بزد بلبل به دستان ز بهر دلستان آن هر دو دستان
1 مگر معشوق طوسی گرمگاهی چو بیخویشی برون میشد براهی
2 یکی سگ پیش او آمد دران راه ز بیخویشی بزد سنگیش ناگاه
1 یک شکر زان لب به صد جان میدهد الحق ارزد زانکه ارزان میدهد
2 عاشق شوریده را جان است و بس لعل او میبیند و جان میدهد
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به