- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوشینه ازو کلبه ما شاه نشین بود غمخانه درویش به از خلد برین بود
2 هم دولت سلطانی و هم پایه شاهی در بارگه عشرت ما عیش کمین بود
3 حاجت بمی و نقل نبده مجلسیانرا کان لب بشکر خنده هم آن بود
4 از گوشه خاطر بنشاط نظر او و همین بود اندیشه برون آمد و غم نیز بر این بود
5 دل رفت به حیرت همه شب در سر آن زلف کر طالع شوریده امیدش به چنین بود
6 القصة بنظاره آن روی براندیم عیشی که به از مملکت روی زمین بود
7 من بعد کمال از اجل اندیشه ندارد کز زندگیش غایت مقصود همین بود