1 هنگام صبوح گر بت حورسرشت پُر می قدحی به من دهد بر لب کشت
2 هرچند که باشد این سخن از من زشت سگ به ز من ار هیچ کنم یاد بهشت
1 هر گه که تو نعل اسب دیگران بندی داغی دگرم بر دل حیران بندی
2 قربان شومت پیش چو بر … وز کیش بر آیم چو تو قربان بندی
1 … …
2 … …
1 جان در ره عاشقی خطر باید کرد آسوده دلی زیر و زبر باید کرد
2 وانگه ز وصال باز نادیده اثر با درد دل از جهان گذر باید کرد