- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت
2 سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت
3 ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد رنگ مینا را شکست و آبروی جام ریخت
4 آسمان هر مایهٔ نازی که پیدا کرده بود جمله را یکبارگی در پای این اندام ریخت
5 آسمان، کوکب نما کی بود دست قدرتش؟ دامنی از داغ ما پر کرد و بر این بام ریخت
6 دوش بر حال شهیدان گریه اش دانی چه بود بر دماغ آشفتگانش روغن بادام ریخت
7 دیدن ذاتش سعیدا درخور این دیده نیست در خیال او پر اندیشه از اوهام ریخت