صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام از سعیدا غزل 67

صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت

1 صبحدم شیری که مهر دایه ام در کام ریخت خون دل شد شام غم از دیده ام ایام ریخت

2 سرخ ناگردیده ریزد خون دل را دل به زور حیف این می را که از خم ساقی ما خام ریخت

3 ساقی بزم طرب تا عقل دوراندیش شد رنگ مینا را شکست و آبروی جام ریخت

4 آسمان هر مایهٔ نازی که پیدا کرده بود جمله را یکبارگی در پای این اندام ریخت

5 آسمان، کوکب نما کی بود دست قدرتش؟ دامنی از داغ ما پر کرد و بر این بام ریخت

6 دوش بر حال شهیدان گریه اش دانی چه بود بر دماغ آشفتگانش روغن بادام ریخت

7 دیدن ذاتش سعیدا درخور این دیده نیست در خیال او پر اندیشه از اوهام ریخت

عکس نوشته
کامنت
comment