ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند از جامی غزل 155

ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند

1 ز ایام خرمی نفس دیگرم نماند جز فقر و نیستی هوس دیگرم نماند

2 سبحه به کف شمار بدیهای خود کنم بیرون ز سبحه دسترس دیگرم نماند

3 جز وایه های طبع که آسودگیم برد در خواب زحمت مگس دیگرم نماند

4 برباد رفت هستی خود رسته نفس من در راه فقر خار و خس دیگرم نماند

5 کوتاه کردم از همه کس دست التماس جز سر فقر ملتمس دیگرم نماند

6 آن طایرم که مانع طوف ریاض قدس جز چارچوب تن قفس دیگرم نماند

7 من جامیم به ناکسی خویش مبتلا پروای ناکسی کس دیگرم نماند

عکس نوشته
کامنت
comment