1 دعاگو اسبکی دارد که هر روز ز بهر کاه تا شب میخروشد
2 غزل میگویم و در وی نگیرد دو بیتی نیز کمتر مینیوشد
3 توقع دارد از اصطبل مخدوم که اورا کولواری کاه نوشد
4 وگر که نیست در اصطبل مخدوم در این همسایه شخصی میفروشد
1 باز کی گیرم اندر آغوشت کی بیارم به دست چون دوشت
2 هرگز آیا به خواب خواهم دید یک شبی دیگر اندر آغوشت
1 ای زلف تابدار ترا صدهزار خم وی جان غمگسار مرا صدهزار غم
2 خالی نگردد از غم عشق تو جان من تا حلقهای زلف تو خالی نشد ز خم
1 دل از خوبان دیگر برگرفتم ز دل نو باز عشقی درگرفتم
2 ندانستم که اصل عاشقی چیست چو دانستم رهی دیگر گرفتم