مست و شوریده از حکیم نزاری قهستانی غزل 1328

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی

1 مست و شوریده چنانم که ز بی خویشتنی من توام هیچ نمی‌دانم اگر خود تو منی

2 شرطِ اخلاص چنان است ز مبدایِ وجود که نه من بر تو گزینم نه تو بر من شکنی

3 وقت وقتی چه شود گر به سرِ ما گذری سایه ی سرو روان بر سرِ خاکی فکنی

4 به نسیمی ز تو خشنودم اگر بفرستی دلِ غمگینِ چو من سوخته‌ ای شاد کنی

5 نیفه ی نافه ی پر چینِ عرق‌چین تو شد رشکِ ترکان ختایی و بتانِ ختنی

6 لب و دندانِ ترا من به چه تشبیه کنم حقه ی لعل درو رشتهء دُرِّ عَدَنی

7 از نکو رویی و شیرینی و خوبی و کشی شهره ی شهری و انگشت کشِ مرد و زنی

8 در جفا کاری و عاشق کشی و بی‌دادی آفتِ جانی و دردِ دلی و رنجِ تنی

9 این همه هست که می‌گویم و زین هیچ نیی هر چه هستی چه کنم جانی و جانانِ منی

10 تا نزاری لبِ شیرینِ تو بوسید افکند شور در عرصه ی آفاق به شیرین سخنی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر