- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش میگفت کسی گفت فلان خواجه مرا که فلان از پی جاه و خطر و مسکن ماست
2 گفتم ار باز ببینیش بگو کای خواجه مال و جاهت چه بود خون تو در گردن ماست
3 خواجه هشدار و میندیش و میاسا که فلان با چنین بی زر و سیمی چه غم از دشمن ماست
4 زر و سیمی که بدان جیب و دل آراسته ای مشت گردیست که بر خواسته از دامن ماست
5 خرمنی چند گر از زرع ضعیفان داری حاصل هر دو جهان خوشه ای از خرمن ماست
6 جامه و فرش نوت قدر بیفزود ولی اطلس عرش برین کهنه لباس تن ماست
7 چه دگر بر فرس و استر خود رشک بری کاشهب چرخ روان بر اثر توسن ماست
8 راست تر خواهی ازین خواجه مرا با تو چه کار آنچه در وهم تو گلزار تو شد گلخن ماست