یاد داری دوش کاندر از آشفتهٔ شیرازی غزل 1063

آشفتهٔ شیرازی

آثار آشفتهٔ شیرازی

آشفتهٔ شیرازی

یاد داری دوش کاندر سر خماری داشتی

1 یاد داری دوش کاندر سر خماری داشتی با حریفان بود جنگ و با پیاله آشتی

2 بود دل لبریز خون از شوق تو در بر مرا خوردیش لاجرعه و جام میش انگاشتی

3 خواندیم در بزم خاص و گفتیم حرفی بگوش لاجرم گویا مرا هم مدعی پنداشتی

4 محمل لیلی بر اشتر باز کن برجان بنه ساربانا از چه این بارم بدل بگذاشتی

5 جرم ما نبود که گر گیرد کست در قتل خلق خود نشان از خون مسکینان بناخن داشتی

6 چنبر زلف توام رخنه بکاخ عقل کرد مار ضحاکم چرا بر مغز سر بگماشتی

7 گرنه ای چون ذوالفقار شاه ای ابروی یار از چه بر خورشید و مه تیغ دو سر افراشتی

8 میوه های تازه و تر چینی از شاخش بحشر تخم مهر مرتضی آشفته در دل کاشتی

9 نقش اغیارم زسینه محو شد دفتر بشوی تا به لوح دل تو خود نقش علی بنگاشتی

عکس نوشته
کامنت
comment