- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش یارم جام می آورد و گفت این را بنوش تا که گردی مست و باشی بیخبر از عقل و هوش
2 گفتمش من صوفیم می از کجا من از کجا گفت افسانه چه کار آید بیا و باده نوش
3 از کف ساقی چو نوشیدم شراب آتشین مست و لایعقل برآوردم چو خم باده جوش
4 عشق زور آورد و بودم مست و دلبر در نظر جان بشوق وصل او مستانه آمد در خروش
5 گفتمش عمریست تا جویای وصلت گشته ام گفت ای بدمست تا کی خود نمائی رو خموش
6 در نقاب زلف دیدم حسن او پنهان شده گفتم ای جان از جمال خود برافکن روی پوش
7 در حریم انس ما با تو چو محرم بوده ایم می نما رو بی حجاب و دیگر از ما رو مپوش
8 کی به بیداری نماید رو به کس در عمرها آنچنان حسنی که ما در خواب میدیدیم دوش
9 از مریدی وارادت شد اسیری بهره مند گر شود مقبول خاطر پیش پیر می فروش