ابلهی رخت خود به خواب سپرد از جامی هفت اورنگ 66

ابلهی رخت خود به خواب سپرد

1 ابلهی رخت خود به خواب سپرد رختش از تن کشید و دزد ببرد

2 جز ازاری که بودش اندر پای کش ز بی قیمتی گذاشت به جای

3 چون متاعی که با بها باشد آفت دزدش از قفا باشد

4 کاله آن به که کم عیاری او کند از دزد پاسداری او

5 ساده دل چون ز خواب سر برداشت دید گم گشته هر چه در بر داشت

6 دست خود برد سوی سر دو سه بار نه کله باز یافت نی دستار

7 گفت اگر جامه رفت نبود باک دلم از بی عمامگی شد چاک

8 زانکه نبود به چشم هیچ گروه مرد را بی عمامه فر و شکوه

9 چون نیارست سر برهنه نشست کرد بیرون ازار و در سر بست

10 که از آنجا که رسم شهر و ده است کون برهنه ز سر برهنه به است

11 آنچه پوشیدنش ضرورت بود بی ضرورت برهنه کرد و نمود

12 وانچه بنمودنش به شرع رواست یکدمش ز ابلهی برهنه نخواست

13 همچنین زاهد موسوس شهر که ندارد ز شرع و سنت بهر

14 دفع وسواس کز سر تحقیق فرض باشد به شرع اهل طریق

15 می گذارد ولی به غسل و وضو می کند گاه شست و شوی غلو

16 غسل اعضا سه بار اگر چه بس است شوید او آنقدر که دسترس است

17 چون ز کار وضو بپردازد برود تا نماز آغازد

عکس نوشته
کامنت
comment