مکن تو روی چو خورشید از جهان ملک خاتون غزل 1181

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من

1 مکن تو روی چو خورشید خود نهان از من که در فراق برآمد دو صد فغان از من

2 روان به پای تو کردم دلی که بود مرا قرار و صبر و خرد بستدی روان از من

3 چو سرو ناز اگر سوی باغ بخرامی به جای زر به نثار قدت روان از من

4 صبا برو بر یار شکسته پیمانم بپرس دلبر ما را به صد زبان از من

5 پس از سلام و تحیت چو بی شمار دهی بگو بگوی خدا را به دلستان از من

6 که رفت تا تو برفتی قرار از دل ما چراست آن رخ زیبا چنین نهان از من

7 گذشت عشق من و تو ز خسرو و شیرین از آن زنند به هر کوچه داستان از من

8 به هجر روی تو بس ناتوان و مسکینم ببرد عشق رخت طاقت و توان از من

9 چو نیست هیچ نصیبم ز شادی شب وصل ملول من ز جهان در غم و جهان از من

عکس نوشته
کامنت
comment