1 دانی که چرا زنند این طبلک باز؟ تا گم شدهگان به راه باز آیند باز
2 دانی که چرا دوخته اند دیدهٔ باز؟ تا باز به قدر خود کند دیده فراز
1 سرگشته وار بر تو گمان خطا برم بی آنکه هیچ راه به چون و چرا برم
2 از جان و از تنم نتوانم به شرح گفت کاندر رهت، ز هر دو، چه مایه بلا برم
1 یا رب چو بخوانی ام، اطعنا گویم فرمان تو را به جان سمعنا گویم
2 بر من تو به فضل اگر غفرنا گویی من آیم و ربنا ظلمنا گویم
1 ای ذات منزهت مبرا ز وجود بر خاک در تو کرده ارواح سجود
2 چون قطرهٔ شبنم است بر برگ گلی از راه عدم هر آن چه آید به وجود