- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هرزه نقاب رخ مکن طرهٔ نیم تاب را زاغ چسان نهان کند بیضهٔ آفتاب را
2 وصل تو چون نمیدهد در ره عشق کام کس چند به چشم تشنگان جلوه دهد سراب را
3 کام که بوده در پیت گرم که مینمایدم حسن فزاست از رخت صورت اضطراب را
4 با دگران چها کند عشق که در مشارکت رشک دهد ز کوه کن خسرو کامیاب را
5 عشق ز سینه چون کند تندی آه را بدر حسن به جنبش آورد سلسلهٔ عتاب را
6 سحر رود به گرد اگر بند کند فسونگری در قفس دو چشم من مرغ غریب خواب را
7 غیر گیاه حسرت از خاک عجب که سرزند دجلهٔ چشم من اگر آب دهد سحاب را
8 ناز نگر که پای او تا به رکاب میرسد دست ز کار میرود حلقه کش رکاب را
9 ناصح ما نمیکند منع خود زا رخش بلی دور به خود نمیرسد ساقی این شراب را
10 طرح سفر دگر کند آن مه و وقت شد که من شب همه شب رقم زنم نامهٔ بیجواب را
11 محتشم شکسته دل تا به تو شوخ بسته دل داده به دست ظالمی مملکت خراب را