پیاده سوی چمن سرو من گذار مکن از جامی غزل 759

پیاده سوی چمن سرو من گذار مکن

1 پیاده سوی چمن سرو من گذار مکن به سبزه و سمن آن پای را فگار مکن

2 به خون نشست گل از رشک سبزه بهر خدا که پا برهنه دگر گشت جویبار مکن

3 گل است آن کف پا گل به پیش او خاری به خاک پات که آزار گل به خار مکن

4 به خنجر ستم و جور سینه ام مشکاف چو لاله داغ نهان من آشکار مکن

5 چو خوی تلخ توام ناامید خواهد کشت مرا به عشوه شیرین امیدوار مکن

6 به مردم از تو بسی لاف آبرو زده ام مران به خواریم از پیش و شرمسار مکن

7 نماند دل که ز درد تو خون نشد جامی خدای را که چنین ناله های زار مکن

عکس نوشته
کامنت
comment