-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ازین لیلی و شانم خاطر ناشاد نگشاید به جز شیرین کسی بند از دل فرهاد نگشاید
2 چمن از دل گشایانست اما بر دل بلبل که دارد قید گل از سنبل و شمشاد نگشاید
3 رگ باریک جانم خود به مژگان سیه بگشا که بیمار تو را این مشکل از فصاد نگشاید
4 نخواهی داد اگر داد کسی رخ بر کسی منما که دیگر دادخواهان را رگ فریاد نگشاید
5 تو ای دل چون به بسمل لایقی بگذر ز آزادی که بنداز گردن صیدی چنین صیاد نگشاید
6 بزور دست و پائی بندهٔ خود را دگر بگشا که روزی راه طعن بندهٔ آزاد نگشاید
7 ز آه من گشادی بر در آن دل نشد پیدا دلی کز سنگ بادش لاجرم از باد نگشاید
8 گشاد درد زین کاخ از درون جستم ندا آمد که از بیرون در این خانه گر بگشاد نگشاید
9 بگو ای محتشم با ناصح خود بین که بی حاصل زبان طعنه برمجنون ما در زاد نگشاید