نگشود مرا ز یاریت کار از شیخ بهایی غزل 11

شیخ بهایی

شیخ بهایی

شیخ بهایی

نگشود مرا ز یاریت کار

1 نگشود مرا ز یاریت کار دست از دلم ای رفیق! بردار

2 گرد رخ من، ز خاک آن کوست ناشسته مرا به خاک بسپار

3 رندیست ره سلامت ای دل! من کرده‌ام استخاره، صد بار

4 سجادهٔ زهد من، که آمد خالی از عیب و عاری از عار

5 پودش، همگی ز تار چنگ است تارش، همگی ز پود زنار

6 خالی شده کوی دوست از دوست از بام و درش، چه پرسی اخبار؟

7 کز غیر صدا جواب ناید هرچند کنی سؤال تکرار

8 گر می‌پرسی: کجاست دلدار؟ آید ز صدا: کجاست دلدار؟

9 از بهر فریب خلق، دامی است هان! تا نشوی بدان گرفتار

10 افسوس که تقوی بهائی شد شهره به رندی آخر کار

عکس نوشته
کامنت
comment