1 جز دست تو زلف تو نیارست کشید جز پای تو سوی تو ندانست دوید
2 از روی تو دیده ام طمع ز آن ببرید جز دیدهٔ تو روی تو نتواند دید
1 در عشق تو شادی و غمم هیچ نماند با وصل تو سور و ماتمم هیچ نماند
2 یک نور تجلی توام کرد چنان کز نیک و بد و بیش و کمم هیچ نماند
1 گفتا: هر دل به عشق ما بینا نیست هر جان صدف گوهر عشق ما نیست
2 سودای وصال ما ترا تنها نیست لیکن قد این قبا به هر بالا نیست
1 یا رب تو مرین سایهٔ یزدانی را بگذار بدین جهان جهانبانی را
2 اندر کنف عاطفت خویشش دار این حامی بیضهٔ مسلمانی را