- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگیرد دل قرار از تاب تب بیمار هجران را مگر آن دم که بیند روی جانان و دهد جان را
2 نبودش جا به غیر از دامن یعقوب و حیرانم که یوسف چون کشید آزار چاه و رنج زندان را
3 شمار کشتگان وادی عشق از که میآید که در خون کاروانی خفته هر گام این بیابان را
4 شب عاشق بپایان گو میا کز حسرت عشقت ز هم فرقی نباشد صبح وصل و شام هجران را
5 شود ممتاز کی عشق از هوی در کشوری کآنجا نباشد فرق چاک سینه و چاک گریبان را
6 بدان آشفته حالی روز خویش از شورش کشتی رسانیدم به پایان کاهل کشتی روز طوفان را
7 دو شهر آن مه ز وصل و هجر خود دارد که جا باشد در آن جانهای آباد و درین دلهای ویران را
8 ز تیغ جورت آن سرها که در هر وادی افتاده شماری گر توانی بشمری ریگ بیابان را
9 به دیگر بلبلان مشتاق را ای گل چه میسنجی که باشد نغمه رنگارنگ این مرغ خوشالحان را