عاشقان را نیست در کویت از جهان ملک خاتون غزل 758

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

عاشقان را نیست در کویت نظامی این بتر

1 عاشقان را نیست در کویت نظامی این بتر صبح هجران تو را خود نیست شامی این بتر

2 ای بسا زهر هلاهل کز غمت نوشیده‌ام شربت وصلت نخوردم نیم جامی این بتر

3 کام جانم تلخ گشت از شربت هجران تو دل ز وصلت کی رسید آخر به کامی این بتر

4 مرغ جانم را نشیمن شست زلفین تو بود نیست آرامش کنون در هیچ دامی این بتر

5 با شب وصل توام خوش بود عمری پیش ازین چون نبودش با من مسکین دوامی این بتر

6 سوختم در آتش هجران آن روی چو ماه می‌کشم صد گونه جور از دست خامی این بتر

7 او طبیب درد من باشد ولی کم می‌نهد بر سر رنجور هجر از لطف گامی این بتر

8 دردم از حد رفت و یاری نیستم کس در جهان جز صبا کز من برد سویش پیامی این بتر

9 داغ مهرش بر جبین جان نهادستم نخست لیک می‌آید ز ما ننگش زمانی این بتر

عکس نوشته
کامنت
comment