از بتان مثل تو کافر ماجرایی از جویای تبریزی غزل 354

جویای تبریزی

آثار جویای تبریزی

جویای تبریزی

از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست

1 از بتان مثل تو کافر ماجرایی برنخاست خان و مان بر هم زنی شوخ بلایی برنخاست

2 بر سر کوی تو چندانی که نالیدم به درد هیچ از کهسار تمکینت صدایی برنخاست

3 شب که راهش از خیالت بر دم شمشیر بود پای دل لغزیید و از کس های هایی برنخاست

4 بر در دلهای مردم حلقهٔ الفت زدم زان میان هرگز صدای آشنایی برنخاست

5 بر در دلهای مردم حلقهٔ الفت زدم زان میان هرگز صدای آشنایی برنخاست

6 طینت پروانه و من گویی از یک عالم است هرگزم در سوختن از لب صدایی برنخاست

7 دوستان داد از سبکرفتاری عهد شباب شد به نیرنگی کز او آواز پایی برنخاست

8 گر زسامان بگذری کارت بسامان می شود تا نشد عریان ز برگ از نی نوایی برنخاست

9 تاکنون جویا پی تاراج دل چون شوخ من جنگجویی آفتی عاشق جفایی برنخاست

عکس نوشته
کامنت
comment