- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چو آفتاب نکند از رخ زمانه نقاب بریز در قدح گوهرین عقیق مذاب
2 خروش ناله مستان به گوش او نرسید و گرنه مردم چشمش کجا شدی در خواب
3 چو مطرب غم او چنگ زد به دامن من از گوشمال جفا ناله می کنم چو رباب
4 از جیب پیرهن اندام نازنین بینش چنانکه از تنه شیشه قطره های گلاب
5 اگرچه ریختن خون به حکم شرع خطاست بریز خون صراحی که هست عین صواب
6 بیا به جان و سر خود که دردمندان را به مرهمی که توانی زمان زمان دریاب
7 مگر که در سر زلفین او وزید صبا که می وزد ز گلستان نسیم عنبر ناب
8 ترا به چشمه حیوان چرا کنم تشییه که هست تشنه لعل تو گوهر سیراب
9 کنون که جور فراق از تو بر کمال آمد ز دست دیده فتادم چو کاسه بر سر آب