آن جگر گوشه ز خون دل ما بس از کمال خجندی غزل 295

کمال خجندی

آثار کمال خجندی

کمال خجندی

آن جگر گوشه ز خون دل ما بس نکند

1 آن جگر گوشه ز خون دل ما بس نکند مست شد چشمش ازین باده چرا بس نکند

2 غمزه را گر بزند زلف به بندد به دو دست هرگز این از ستم و آن ز جنا بس نکند

3 نشکیید دل پرخون من از صحبت یار غنچه از همدمی باد صبا پس نکند

4 به غلامئ دل من چو گواه آری خال خط برون آورد آن رخ بگوا بس نکند

5 دل در ابروی تو خالی ز دعاگونی نیست هر که محراب نشین شد ز دعا بس نکند

6 گرچه صد ناوک از آن غمزه مرا برجانست این قدر زخم زنو جان مرا بس نکند

7 از سر کوی تو هرگز نشود دور کمال نا در مرگ ز در پوزه گدا بس نکند

عکس نوشته
کامنت
comment