در باغ گل نماند و برفت از جهان ملک خاتون غزل 30

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

در باغ گل نماند و برفت از دیار ما

1 در باغ گل نماند و برفت از دیار ما خوش بود هفته ای دو سه گل در کنار ما

2 هر چند گل به حسن بسی لاف می زند کی دارد او طراوت روی نگار ما

3 از ما مکش تو سر که بدان روی مهوشت آشفته گشت زلف تو چون روزگار ما

4 بارست بر در تو سگان را ستمگرا در خلوت وصال حرامست بار ما

5 در عهد حسن و دلبری ما در این جهان کردی به یک زمان دل شهری شکار ما

6 پرسی که حال و کار جهان چیست در غمم جز گریه در فراق رخت نیست کار ما

7 بگذر به خاک ما زره مردمی ولیک ترسم به دامن تو نشیند غبار ما

8 گر دورم از جناب شریف تو عذرها بپذیر چونکه نیست در آن اختیار ما

عکس نوشته
کامنت
comment