-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگردد غرق طوفان کشتی بی لنگر عاشق بود دریا نمک پرورده ی چشم تر عاشق
2 به گوش جان صلای شهپر جبریل می آید دمی کز شوق جانان می تپد دل در بر عاشق
3 تغافل تا به کی؟ دیر آشنا، بیرحم، بی پروا چه می آرد ببین، آن تیغ ابرو بر سر عاشق
4 چه استغناست یارب نشئهٔ مهر و محبت را؟ چو ماه نو ز خود سرشار گردد ساغر عاشق
5 پریشان طره،گر دامن زنی سرگرمی دل را رود بر باد پیش از سوختن خاکستر عاشق
6 دل افسرده ام را چشمهٔ خضر حقیقت کن به حرفی، ای مسیحای لبت جان پرور عاشق
7 که تا آن طرف دامن می برد مشت غبارش را؟ نگردد گر تپیدنهای دل بال و پر عاشق
8 ملامت کی کند سرگرمی شوریدگان ساکن؟ نگردد سنگ طفلان صندل دردسر عاشق
9 حزین ، افسرده نتوان کرد آه آتشینت ر نخیزد شمع سان جز شعله از بوم و بر عاشق