1 در آن دهان نگنجد از این بیشتر سخن زیرا که نیست بر لب تو راهبر سخن
2 عاشق بهیچ قانع یعنی به آن دهان افتد بشک حکیم چو آئی تو رد سخن
3 طوطی خط مجاور شکرفشان لبت زیرا که طعمه میدهدش شکرسخن
4 حرف دگر مپرس که غیر از حدیث عشق من توبه کرده ام که نگویم دگر سخن
5 جز آنکه کرده اند نظر وقف روی دوست هرگز نرفته است در اهل نظر سخن
6 زآن لب اگر چه فحش بود یکسخن بگوی ما را به تو نباشد جز انقدر سخن
7 شاید که سرو و ماه بخوانم ترا بحسن گر سرو رفته است و بگوید قمر سخن
8 اشک روان و سوز درون شد چو متصل از آتشین زبانم از آن ریخت بر سخن
9 چون مدح مرتضی است سراپای دفترم از کلک درفشان بنویسد بزر سخن
10 اهل سخن بنام علی اعتنا کنند آشفته را اگر نبود معتبر سخن