1 قاصد سخنی از لب یارم نرسانید ته جرعه شرابی، به خمارم نرسانید
2 دل داشت به حیرانی، ازبن بیشتر امّید آواره ز خود کرد و به یارم نرسانید
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 از خار جفای بت پیمان شکن ما یک سینهٔ چاک است چو گل، پیرهن ما
2 در هجر تو، هر پارهٔ دل محشر داغی ست یک غنچهٔ نشکفته ندارد چمن ما
1 تا فکند از نظرآن سروسرافراز مرا شده هر شاخ گلی، چنگل شهباز مرا
2 نه سپند است، ندانم دل بی طاقت کیست؟ سوخت در بزم تو، از شعلهٔ آواز مرا
1 ای موی تو را غالیه سا عنبر سارا چون نافه سیه روزم از آن زلف شب آسا
2 دیدار تو را چهره گشا دیده ی حق بین رخسار تو را روی نما، نور تجلّا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به