نگویی باز: کای غم خوار چونی؟ از عراقی غزل 284

عراقی

عراقی

عراقی

نگویی باز: کای غم خوار چونی؟

1 نگویی باز: کای غم خوار چونی؟ همیشه با غم و تیمار چونی؟

2 کجایی؟ با فراقم در چه کاری؟ جدا افتاده از دلدار چونی؟

3 مرا دانی که بیمارم ز تیمار نپرسی هیچ: کای بیمار چونی؟

4 نیاری یاد از من: کای ز غم زار درین رنج و غم بسیار چونی؟

5 مرا گر چه ز غم جان بر لب آمد نخواهی گفت: کای غم خوار چونی؟

6 تو گر چه بینیم غلتان به خون در نگویی آخر: ای افگار چونی؟

7 سحرگه با خیالت دیده می‌گفت: که هر شب با من بیدار چونی؟

8 خیالت گفت: کری نیک زارم ز بهر تو، که هر شب زار چونی؟

9 سگ کویت عراقی را نگوید شبی: کای یار من، بی یار چونی؟

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر