به گدایان نرسد از حکیم نزاری قهستانی غزل 971

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

به گدایان نرسد شاه سواری کردن

1 به گدایان نرسد شاه سواری کردن عاقلان را نرسد شیفته کاری کردن

2 نه چو حلاجی انا الحق نتوانی گفتن نه خدایی لمن الملک نیاری کردن

3 پادشاهی و جهان داری و فرمان رانی هیچ ازین ها نتوانی چونه یاری کردن

4 مال پوشیدن و چون مار نشستن بر گنج هم چو اعما بود و آینه داری کردن

5 احمقی باشد و با مزبله در زیر بغل دعوی رایحه ی مشک ِ تتاری کردن

6 آخر ای یار عزیز آن چه نداری مطلب چیست با نفس شریف این همه خواری کردن

7 حسد و بغض و تعصب نکنند اهل صفا دوستی باید و دل داری و یاری کردن

8 اگرت چشم به بخشایش بخشاینده ست بایدت گوش به تنبیهِ نزاری کردن

9 زور و زر هر دو وبالند بنه گردن طوع چاره ای نیست نزاری تو و زاری کردن

عکس نوشته
کامنت
comment