بر خسته دلان جور از از جهان ملک خاتون غزل 568

جهان ملک خاتون

آثار جهان ملک خاتون

جهان ملک خاتون

بر خسته دلان جور از این بیش نباشد

1 بر خسته دلان جور از این بیش نباشد نیش ستم آخر به سر ریش نباشد

2 مجروح دل خسته ام از تیغ فراقش در نوش لبت بهره بجز نیش نباشد

3 هرکس خورد آخر غم احوال دل خویش ما را به غم عشق غم خویش نباشد

4 بیگانه به حال من دلداده ببخشود مشکل که ترحّم به دل خویش نباشد

5 جان در تن مهجور من ای نور دو دیده بی صحبت شیرین تو کاریش نباشد

6 گفتم که کنم جان و جهان در سر کارش قول من بیچاره کمابیش نباشد

7 بیچاره دلم را ز چه روی ای بت مه روی در بارگه وصل تو باریش نباشد

8 بار غم هجران تو مشکل بود امّا از جور و جفاهای تو یاریش نباشد

9 در سایه انصاف بدارم که جهان را جز درگه الطاف تو جاییش نباشد

10 ما منتظر لطف تو مگذار که گویند سلطان جهان را غم درویش نباشد

عکس نوشته
کامنت
comment