مرا که دوست تو از حکیم نزاری قهستانی غزل 1008

حکیم نزاری قهستانی

آثار حکیم نزاری قهستانی

حکیم نزاری قهستانی

مرا که دوست تو باشی نترسم از دشمن

1 مرا که دوست تو باشی نترسم از دشمن اگر جهان به سرآید من و تو و تو و من

2 من و تو شرک بود آن تویی نه من غلطم ز رویِ لطف بپوشی برین خطا دامن

3 بکش مرا تو بمان تا من از میان بروم به خونِ من نه دیت بر تو واجب و نه ثمن

4 به منزلی که تو باشی مرا چه راهِ نزول که در مقامِ ملایک نگنجد آهرمن

5 محبتّی که ز تو در درون سینۀ ماست نگنجد از رهِ انصاف در زمین و زمن

6 به عهدِ حسنِ تو شد اهلِ راز را معلوم که هر که جز تو پرستید لات بود و وَثَن

7 بهارِ عمر چو بگذشت و روزگارِ نشاط چنان بود که به هنگامِ برگ‌ریز چمن

8 نزاریا چه کنی چاره نیست جز تسلیم چو سیل بر بُنه افتاد و برق در خرمن

9 مرا برفت به غرب ز دست دامنِ دل کنار ارمن و گُرجم چه گُرج و چه ارمن

عکس نوشته
کامنت
comment