- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا که دوست تو باشی نترسم از دشمن اگر جهان به سرآید من و تو و تو و من
2 من و تو شرک بود آن تویی نه من غلطم ز رویِ لطف بپوشی برین خطا دامن
3 بکش مرا تو بمان تا من از میان بروم به خونِ من نه دیت بر تو واجب و نه ثمن
4 به منزلی که تو باشی مرا چه راهِ نزول که در مقامِ ملایک نگنجد آهرمن
5 محبتّی که ز تو در درون سینۀ ماست نگنجد از رهِ انصاف در زمین و زمن
6 به عهدِ حسنِ تو شد اهلِ راز را معلوم که هر که جز تو پرستید لات بود و وَثَن
7 بهارِ عمر چو بگذشت و روزگارِ نشاط چنان بود که به هنگامِ برگریز چمن
8 نزاریا چه کنی چاره نیست جز تسلیم چو سیل بر بُنه افتاد و برق در خرمن
9 مرا برفت به غرب ز دست دامنِ دل کنار ارمن و گُرجم چه گُرج و چه ارمن