-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چنان مکن که مرا هم نفس به آه کنی جهان بیک نفس از آه من سیاه کنی
2 ز بزم میروی افتان و سر گران حالا به راه تا سر دوش که تکیهگاه کنی
3 به رخصت تو مفید نمیشود چشمت که عالمی بستان و یک نگاه کنی
4 نگاه دم به دمت بس خوش است و خوشتر از آن عزیز کرده نگاهی که گاهگاه کنی
5 شکسته طرف کله میرسی و میرسدت که ناز بر همه خوبان کج کلاه کنی
6 ملوک حسن سپاه تواند اما تو نه آن شهی که تفاخر به این سپاه کنی
7 چرا من این همه بر درگه تو داد کنم اگر تو گوش به فریاد دادخواه کنی
8 تو گرم ناشده برقی و برق خرمن سوز شوی چو گرم چه با جان این گیاه کنی
9 به پیش بخشش او محتشم چه بنماید اگر تو تا دم صبح جزا گناه کنی