چشم او را نگذارید که هشیار شود از سعیدا غزل 324

چشم او را نگذارید که هشیار شود

1 چشم او را نگذارید که هشیار شود فتنه را مصلحت آن نیست که بیدار شود

2 یار گیرم که نمودار شود کو چشمی که به یک مرتبه شایستهٔ دیدار شود

3 دل ما رنگ تعلق نپذیرد هرگز که ز تمثال کی آیینه گرانبار شود؟

4 صدف حوصلهٔ ما نشود پر هرگز گر همه دیدهٔ ما ابر گهربار شود

5 سبحه در دست سعیدا مدهید ای زهاد که مبادا رود و رشتهٔ زنار شود

عکس نوشته
کامنت
comment