1 تا نیست نگردی، ره هستت ندهند این مرتبه با همت پستت ندهند
2 چون شمع قرار سوختن گر ندهی سر رشتهٔ روشنی به دستت ندهند
1 علم یابد زیب از فقر، ای پسر نی ز باغ و راغ و اسب و گاو و خر
2 مولوی را، هست دایم این گمان کان بیابد زیب ز اسباب جهان
1 ایهاالمأثور فی قید الذنوب ایها المحروم من سر الغیوب
2 لا تقم فی اسر لذات الجسد انها فی جید حبل من مسد
1 شیرین سخنی که از لبش جان میریخت کفرش ز سر زلف پریشان میریخت
2 گر شیخ به کفر زلف او پی بردی خاک سیهی بر سر ایمان میریخت