1 عاشق ز درت به هر هوایی نرود از جای به هر تک تک پایی نرود
2 پروانه پر خویش ازان سوخته است تا از قدم شمع به جایی نرود
1 زود به کردم من بیصبر داغ خویش را اول شب میکشد مفلس چراغ خویش را
2 گر نباشد زخم شمشیرم حمایل گو مباش هیکل تن کردهام چون لاله داغ خویش را
1 بیدرد خستهای که به درمان شد آشنا شوریده آن سری که به سامان شد آشنا
2 از فیض شانه یافت دل از زلف هرچه بافت شد مفت خوشهچین چو به دهقان شد آشنا
1 تا بود گریه کی آباد شود خانه ما؟ جغد را پای به گل رفته به ویرانه ما
2 ما از آن سوختگانیم که معمار ازل طرح آتشکده برداشت ز کاشانه ما
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به