عنایتی نکند یار نازنین با من از جامی غزل 387

عنایتی نکند یار نازنین با من

1 عنایتی نکند یار نازنین با من خوش است با همه خونین دلان همین با من

2 گشاده روست به هر کس به سان گل لیکن گره چو غنچه فکنده ست در جبین با من

3 چو آفتاب نگنجد درین سراچه کجا شود به کلبه تاریک همنشین با من

4 بدو تقرب من اینقدر بس است که هست به زیر نه فلک و روی یک زمین با من

5 مرا تبسم آن لب بکشت طالع بین که داد خاصیت زهر انگبین با من

6 ز شمع و مشعله باشد فراغتم شب هجر بس اینکه همنفس است آه آتشین با من

7 مگو که تنگ بود راه عاشقی جامی جریده می روم اینک نه دل نه دین با من

عکس نوشته
کامنت
comment