1 تا توانی هیچ درمانم مکن هیچ گونه چارهٔ جانم مکن
2 رنج من میبین و فریادم مرس درد من میبین و درمانم مکن
3 جز به دشنام و جفا نامم مبر جز به درد و غصه فرمانم مکن
4 گر نخواهی کشتنم از تیغ غم مبتلای درد هجرانم مکن
5 ور بر آن عزمی که ریزی خون من جز به تیغ خویش قربانم مکن
6 از من مسکین به هر جرمی مرنج پس به هر جرمی مرنجانم، مکن
7 گر گناهی کردم از من عفو کن ور خطایی رفت تاوانم مکن
8 تا عراقی ماند در درد فراق درد با من گوی و درمانم مکن
دیدگاهها **