1 از دل نرود شوق جمالت بیرون وز سینه هوای زلف و خالت بیرون
2 این طرفه که با این همه سیلاب سرشگ از دیده نمیرود خیالت بیرون
1 ز کوی یار زمانی کرانه نتوان کرد جز آستانهٔ او آشیانه نتوان کرد
2 کسی که کعبهٔ جان دید بیگمان داند که سجدهگاه جز آن آستانه نتوان کرد
1 سیاه چرده بتم را نمک ز حد بگذشت عتاب او چو جفای فلک ز حد بگذشت
2 لطافت لب و دندان و مستی چشمش چو می پرستی ما یک به یک ز حد بگذشت
1 یارب از کرده به لطف تو پناه آوردیم به امید کرمت روی به راه آوردیم
2 بر سر نفس بدآموز که شیطان رهست از ندامت حشر از تو به سپاه آوردیم