1 نخورند در گلستان، گل و لاله آب بیتو به گلوی شیشهٔ می، نرود شراب بیتو
2 چو دو یار مهربانی که ز هم جدا نگردند به چمن نمیگذارد قدم آفتاب بیتو
3 چو پیاله جلوهای کن به بساط بزم مستان که ز موج باده دارد قدح اضطراب بیتو
4 نتوان کباب کردن اگر آتشی نباشد همه حیرتم که من چون شدهام کباب بیتو
5 ز کجا سلیم خوابد شب دوری تو هیهات که چو شمع تا نمیرد، نرود به خواب بیتو
دیدگاهها **