1 مکن کاری که حرفی از زبان من برون آید شراری از لب آتش فشان من برون آید
2 زبان آتشین خواهد گزید، از شرمساری ها به دعوی، شمع اگر با استخوان من برون آید
3 کلامش خون و بویش درد و رنگش لاله گون باشد گلی کز وادی اشک روان من برون آید
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ستم، از ملک دل بیرون کند فرمانروایان را ستمگر دشمن بیگانه سازد، آشنایان را
2 نماید دور بر کاهل قدم، نزدیکی منزل ره خوابیده ای در پیش باشد، خفته پایان را
1 ای به طبع تو افتخار سخن قلمت آفریدگار سخن
2 از نم جویبار خامهٔ تو تازه رویی کند بهار سخن
1 آنجا که خامه، شکّر گفتار بشکند طوطی، سخن به غنچهٔ منقار بشکند
2 در عالمی که خبرت و انصاف جوهری ست نظمم بهای گوهر شهوار بشکند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **